مساوات- حسن رشتبر لنبران: مش قربان، هر روز به مسجد روستا میرفت و با اینکه هیچکس در روستا نبود در پشت بام مسجد اذان میگفت و نمازش را در مسجد میخواند. مسجد را همیشه جارو میزد و به نظافت مسجد میرسید. بیرون مسجد را آب و جارو میکرد، در فصل بارش برف که از پاییز شروع و تا فصل بهار ادامه داشت، اولین مسیری که مش قربان، برفروبی میکرد مسیر مسجد روستا بود. سپس برف پشت بام مسجد را پارو میزد تا مبادا برف به ساختمان مسجد آسیب برساند.
هر وقت بیکار بود و فرصتی داشت، در انتهای روستا و در نقطهای که مشرف به رودخانه کلوچای بود و جاده روستا از همان دوردستها دیده میشد، به انتظار مینشست و چشم به جادهها میدوخت شاید رهگذری بیاید و خبری از معشوق او بیاورد.
گاهی در کوچههای روستا قدم میزد و با صدای بلند آواز میخواند تا بغض سکوت چندین ساله روستا را بشکند. دیگر نه پرندگان از او فراری بودند و نه حیوانات وحشی به او آسیبی میرساندند.
خانهای گلی در داخل یک کوچه پرپیچ و خم داشت که اثاث زندگیش را، لوازم زندگی یک روستایی تشکیل میداد. او همه ابزارهای لازم برای امورات روستایی مانند بیل و کلنگ و داس و… در خانه داشت و یک کرسی نیز داشت که شبها در زیر لحاف آن میآرمید.
مش قربان، قریب ۲۰ سال تنها زندگی کرد و اهالی شهر خاروانا که او را میشناختند برای او آذوقه میبردند. روزی بنده (رشتبر) جریان زندگی این پیرمرد را با خبرنگار صدا و سیمای تبریز در میان گذاشتم و چندی بعد، زندگی این پیرمرد به تصویر کشیده شد و از شبکه سهند پخش گردید. همین امر باعث شد تا هلال احمر کمکهای خودش را به ایشان برساند. البته این کمکها فقط برای یکبار صورت گرفت.
خانم کامیار که کارگردان فیلم و مستندساز بود، این خبر را از تلویزیون میبیند و جرقهای به ذهنش میزند که فیلمی از این پیرمرد بسازد. در یکی از روزهای سال ۱۳۸۳، همین کارگردان آمد و یک فیلم مستند از زندگی مش قربان ساخت. اینک مش قربان چند سالی هست به رحمت خدا رفته اما اهالی روستای کلو (عده ای) به روستا برگشتهاند و زندگی دوباره آغاز شده است.
اگرچه آنهایی که برگشتهاند در کهریز این روستا ساکن شدهاند، ولی روستای اصلی کلو رفته رفته آثار آن از بین میرود و به تاریخ میپیوندد. ایکاش مشهدی قربانهای بیشتری داشتیم تا اجازه نمیداد روستاهایمان نابود شود.