مساوات _ رعنا شکری: در اوایل دهه هشتاد، عدهای از «خارجدیدهها» و «خارجشیفتهها» رهاوردی تازه با خود به کشور آوردند. آنها از جشن پرهیجان «هالووین» روایت میکردند؛ جشنی که در آن چهرهها ترسناک میشود و خیابانها رنگ جنون میگیرد. از آنجایی که ایرانی جماعت نمیخواهد از هیچ عرصهای عقب بماند، خیلی زود اصول و نحوه اجرای آن را آموخت و به گرامیداشتش پرداخت!
در دهه نود، به لطف گسترش دنیای مجازی، این مراسم رونق بیشتری گرفت. کاربران برای تولید محتوا و دیده شدن، از آن استقبال کردند و به این ترتیب، جشن هالووین به نمادی از «مدرن بودن» تبدیل شد.مراکز تفریحی و خرید هم از قافله عقب نماندند و با استفاده از نمادهای این جشن، بازار خود را گرم کردند. حتی میتوان گفت جامعه ایرانی در این زمینه گوی سبقت را از اروپاییها ربوده است!
چند هفته پیش از هالووین، تبلیغات مربوط به اجاره باغ و ویلا و تونل وحشت و فروش کاستومهای مخصوص داغ میشود و ذهنها درگیر این است که چگونه ظاهری ترسناکتر از دیگران داشته باشند.آمار دقیقی از تلفات این مراسم در دست نیست، اما همچنان علامت سؤالهای بسیاری در مورد آن باقی مانده است: جشنی که ریشه و اساس آن کاملاً غیرملی و غیردینی است، با فلسفهای که هیچ نسبتی با جامعه ما ندارد، چرا باید چنین هزینهها و هیاهویی بهپا کند؟
آیا هنگام هزینهکرد برای این جشن، کسی به یاد مناطق محروم سیستان و بلوچستان میافتد؟ یا این دغدغهها فقط برای مراسم ملی و مذهبی خریدار دارد؟
آیا تاکنون کسی در قلب اروپا از فرهنگ ملی ما تقلید کرده است؟ یا این تقلید یکسویه و بیثمر است؟
آیا هنگام خلق صحنههای خونآلود و مرگمحور، به روح و روان کودکان و نوجوانان فکر میشود؟
اگر این جشن خروجی مثبتی داشت، شاید جای دفاع داشت؛ اما کارشناسان میگویند نتیجهای جز هیجانهای کاذب، گسست فرهنگی، تبلیغ مصرفگرایی و مدگرایی ندارد.شوخی با نمادهای مرگ و وحشت، در تضاد با عواطف انسانی است و در گذر زمان موجب بیحسی عاطفی، عادیسازی خشونت و ترویج آن در میان نسل جوان میشود.با وجود فرهنگی غنی و اصیل، چرا جوانان و نوجوانان ما رغبتی به آن نشان نمیدهند؟
شاید پاسخ در این باشد که جذابیتهای آداب و رسوم بومی به درستی به نسل جوان معرفی نشدهاند و تمدن ما میان کتابها خاک میخورد.آیینهای ریشهدار ملی در حال فراموشیاند و احیای آنها در این برهه تاریخی ضرورتی آشکار است. برگزاری آیینهای شاد و مسرتبخش ملی و مذهبی میتواند مقدمهای برای آشتی مردم با فرهنگ فراموششده باشد.
همچنین، ایجاد فرصتهای یادگیری در مدارس و مراکز آموزشی از سنین کودکی، میتواند راهی برای بازسازی هویت و تمدن ملی و دینی ما باشد. بسیاری از اساطیر و رسوم سنتی ما مظلوم و ناشناخته ماندهاند. میتوان به بهانه مناسبتهای گوناگون، بهویژه برای کودکان، آنها را معرفی و احیا کرد.
فرهنگ و تمدن بومی ما چنان غنی است که نهتنها نیازی به تقلید از بیگانگان ندارد، بلکه با معرفی درست و اجرای فاخر، خود میتواند الگویی جهانی باشد. حتی اگر بخواهیم از تجربیات ملتهای دیگر استفاده کنیم، بهتر است پدیدههای مثبت و سازنده آنها را برگزینیم، نه صرفاً جنبههای سطحی و نمایشی را.
کلام آخر
فضای مجازی و رسانهها فرصت شناخت فرهنگهای مختلف را برای همگان فراهم کردهاند، اما این بهمعنای تقلید کورکورانه از همه آنها نیست.
زمان خوابیدن و خود را به خواب زدن گذشته است؛ اکنون وقت بیداری است. کاش خوابیدهها بیدار شوند و به حال و روز فرهنگ و هویت این سرزمین دل بسوزانند.




















