«وقتی پلیس برای نجاتمان آمد، دهان همه ما قفل شده بود. نمیتوانستیم حرف بزنیم. فقط گریه میکردیم.» این را آقای علمخواه میگوید؛ پدر خانواده ۵ نفرهای که به همراه ۴ نفر دیگر از اعضای خانواده، به مدت ۲۹ ماه در خانه شخصیشان در محله منظریه رشت گروگان گرفته شده بودند.
گروگانگیرها برای خودشان از رستورانهای گرانقیمت شهر و با کارت آقای علمخواه غذا سفارش میدادند اما برای آنها از نانوایی ۳۰۰ تا ۴۰۰ عدد نان لواش میخریدند.
برای اینکه مطمئن شوند در غذا چیزی نریختهایم اول آن غذا را کمی به پسر کوچکمان میدادند تا از سالم بودن آن مطمئن شوند. در صورتی که اصلا کاری از دست ما برنمیآمد.» آنها بعدها متوجه شدند که در قرصهایی که به آنها داده میشد داروهایی مثل، کتامین، فلونیترازپام، آلپرازولام، ترانکوپین۲۰۰، زولپیدم، بوکساید و پروپرانولول وجود داشت که تا ۱۷ ساعت در روز آنها را به خواب فرو میبرد.
او می گوید: یک قسمت اموال به اسم خانمم بود. یک قسمت هم برای پدر همسرم و برادر همسرم. هم اموال منقول و هم غیرمنقول. آنها برای بالا کشیدن این اموال از ما وکالت گرفتند. زمانی که میخواستند همسرم را برای گرفتن وکالت ببرند، دستهای همه ما را از پشت بستند و بچه کوچکمان را خواستند از لوستر آویزان کنند و گفتند اگر کوچکترین حرکتی بکنید بچههایتان و خودتان را میکشیم. همسر من هم ساکت رفت و ساکت آمد.»
او در پاسخ به این سوال که دفتردار آشنای گروگانگیران بود یا نه گفت: «من ۱۰ سال با همان دفترخانه کار میکردم و دفتردار من را میشناخت. با این حال… نمیدانم چه بگویم.
یکی از جنایات دیگری که در این گروگانگیری اتفاق افتاد، مرگ مادر همسر آقای علمخواه بود. او نتوانست فشار روحی و روانی و شکنجههای آنها را تحمل کند و درگذشت. گروگانگیرها این زن مسن را به بیمارستان بردند و خودشان را جای فرزند او جا زدند.
مداوم به ما قرص میدادند و دست و پامان را بسته بودند. عکس فرزندانم را از روی موبایل به همسرم نشان میدادند و تهدید میکردند که اگر کوچکترین حرکتی انجام دهید، فرزندان شما توسط چند نفری که به خانهتان فرستادهایم، کشته میشوند. به همین خاطر کلی التماس و گریه میکردیم که به بچهها کاری نداشته باشید و هر چه بخواهید به شما میدهیم.
آنها گفتند؛ ۱۵۰ میلیون تومان از کارتتان برداشت کردیم و به عدهای دادیم که اگر شما را ول کردیم و کاری علیه ما انجام دادید آنها بیایند و شما را بکشند. گفتیم هیچکاری نمیکنیم. شما فقط آزادمان کنید و به بچه ها آسیب نزنید، ما هیچ اقدامی علیه شما انجام نمیدهیم.
زن گروگانگیر، تمام مدت با خواهر همسرم پیامک رد و بدل میکرد و به او میگفت: بچه ها مبتلا به کرونا شدند و من مشغول پرستاری از آنها هستم. خواهر همسرم هم با تصور اینکه آن خانم گروگانگیر آشناست و به سبب اطمینانی که ایجاد شده بود، حتی فکرش را نمیکرد که آن زن در حال فریب دادن اوست و چنین حادثهای را برای ما ایجاد کرده است.
زن گروگانگیر طبق نقشههای شوم خود، خواهر همسرم را به همان منزل فراخواند و همان بلایی را که بر سر ما آورده بودند، بر سر او آوردند و از گوشی او به برادر همسرم پیام دادند که بیا به دنبالم و این چنین برادر همسرم را هم به آن منزل کشاندند و متاسفانه همان بلا را با شدت چندین برابر بر سر او آوردند.
در طول این یک هفته و قبل از اینکه ما را منتقل کنند، زن گروگانگیر با یکی از مردهای همدست خود روانهی منزل ما در منظریه شد و پدر همسرم و سه فرزندم را بیهوش کردند. ترفندشان هم این بود که گفتند؛ مادر و پدر و مادربزرگ و همهی اهل خانه به کرونا مبتلا شدند، بنابراین شما این قرصهای تقویتی رو بخورید تا مریض نشوید. سه فرزندم وقتی قرصها را خورند حالشان بهم خورد و استفراغ زدند اما به همان وضعیت، همراه پدرهمسرم بیهوش شدند.
من یک زمانی چشم خود را باز کردم و دیدم همهی ما ۹ نفر در سوییت خانهی خودمان هستیم. موبایلهایمان را گرفته بودند و به ما قرصهای روانگردان و خوابآور قوی میدادند، به طوری که حال همسرم رو به وخامت رفته و حتی طوری شده بود که به زور بیدارش میکردند و چند قطره آب در گلویش میریختند و همسرم مجددا بیهوش میشد.
واقعیت این است که هر کدام از ما را جداگانه با تسمه کمربندی و زنجیر میبستند و همه ما در شبانه روز به مدت ۱۷ ساعت خواب بودیم و هر وقت به هوش میآمدیم کمی غذا به ما میدادند و چون شرایط روحی و روانی و جسمی مناسبی نداشتیم، ما را با چاقو و قمه تهدید میکردند که باید غذا بخورید.
الان متوجه شدیم به خاطر قرصهای سنگینی بود که به ما میدادند. آنها برای استفاده از سرویس بهداشتی، پای بستهی ما را باز میکردند و یک نفر جلوی سرویس بهداشتی میایستاد واجازه نمیداد که حتی در را ببندیم؛ بعد از سرویس دوباره دست و پامان را میبستند.
حدود یکماه و نیم یعنی نزدیک بهار سال ۱۴۰۱ما ۹ نفر را به همین شکل در طبقهی همکف منزل نگه داشتند. حتی برای استحمام هم خانمها را دو نفری به سرویس بهداشتی میفرستادند و میگفتند که همینجا باید استحمام کنید.
درهای ورودی خانه را با برچسب پوشانده بودند تا از بیرون کوچه دید نداشته باشد و پنجرهها هم همه بسته بودند و به طوری این کار را انجام داده بودند که کسی از ما نتواند فرار کند، هر چند که ما اصلا قدرتی برای فرار نداشتیم زیرا هم دست و پای ما بسته بود و هم قرصهای بیهوشی قوی میدادند. در همین پروسه هر چقدر خواهش و التماس میکردیم که هر چه مال و اموال داریم بردارید و فقط ما را آزاد کنید، قبول نمیکردند و مدام کار خود را با تهدید به کشتن ادامه میدادند.
و اما یکی دو روز مانده به بهار سال ۱۴۰۱گروگانگیران ما را به طبقهی دوم خانه انتقال دادند. آنها دو نفر به دو نفر، ما را زنجیر کرده بودند. وقتی ما را مستقر کردند دیدیم تمام کمدها برچسب خورده و درها هم قفل هستند. بسیار ترسیده بودیم که ما را به قتل برسانند.
آنها در کپسولهای نارنجیرنگ دارو میریختند، ما هیچ اطلاعی از دوز داروها نداریم و بعدا متوجه شدیم که داروهایی از قبیل کتامین، فلونیترازپام، آلپرازولام، ترانکوپین۲۰۰، زولپیدم، پوکساید و پروپرانولول بودند که هر روز به ما میدادند و ساعتهای متمادی ما را میخواباندند.